نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

ادامه مطالب

ادامه مطالب در وب سایت به نشانی :     kinglib.ir



شعر حیا و حجاب

زهرا مامان بیا صمیمی باشیم ---  مثل دو تا دوست قدیمی باشیم
         بیا با هم حرف بزنیم بخندیم ---  در رو به روی غصه ها ببندیم
            درسته دختر خوبه دلبر باشه  ---  تو خوشگلی از همه کس سر باشه
    جلوه تو ذات دختره می دونم ---  کار خداست مقدره می دونم
    همه می گن دخترا برگ گلن ---  دادش میگه البته یه کم خلن
چسب روی دماغ یعنی که زشتن  ---  به فکر خط خطی سرنوشتن
پشت این رنگ و روغنا دروغه  ---  پشت اینا یه طرح بی فروغه
         مردا میگن که خوشگلا نجیبن ---  راستش و بخوای دخترا مثل سیبن
          سیب زمین افتاده بو نداره  ---  رهگذر هم پا رو دلش می ذاره
سیب های روی شاخه چیدن دارن  ---  از دست باغبون خریدن دارن
بهار خانوم دل نگرون توام  ---  دلواپس روز خزون توام
حالا که می خوای بری توی خیابون ---  خودتو بگیر چراغ نده تو میدون
         وقتی که حوا پا گذاشت تو عالم  ---  به دو می خواست بره به سمت آدم
زد تو سرش فرشته گفت: حاج خانوم  ---  چه میکنی فردا با حرف مردم
    روتو بگیر با این لپای داغت  ---  بشین بذار آدم بیاد سراغت
       آره مامان اینم حرف کمی نیست  ---  حجب و حیا قصه مبهمی نیست
این روسری یعنی که تو نجیبی ---  شکوفه معطر یه سیبی
این روسری پرچم اعتقاده  ---  نباشه گلبرگها اسیر باده
زلفاتو از روسری بیرون نذار  ---  چشمای هیز و سمت زلفات نیار
مردای خوب پرده دری نمی خوان  ---  عشقای لوس سرسری نمی خوان
باید بدونی زندگی بازی نیست ---  توهم قرص های اکستازی نیست
اونهایی که پلاس کافی شاپن  ---  احساسات دخترارو می قاپن
اونی که می ره پارتی های شبونه ---  تو کار و بار انگل دیگرونه
مردای خوب کاری و اهل دلن  ---  مردای بد توی خیابون ولن
مردای خوب فقط نجابت می خوان  ---  از زنشون غرور و غیرت می خوان
علاف مو فشن که مرد نمیشه  ---  تا لنگ ظهر به رختخواب سیریشه
مردی که قیچی میزنه به ابرو  ---  از اون نگیر سراغ زور بازو
مردی که بند انداخته مرده؟ نه نیست  ---  برا کسی شریک درده ؟ نه نیست
جوهر مردی نداره ، زغاله  ---  نه مرده و نه زن ؛ تو حس و حاله
برقِ لب و کرم که اومد تو کار  ---  مردونگی برو خدا نگه دار
ابرو کمون خیابونا شلوغن  ---  پر از فریب حرفای دروغن
دوسِت دارم دیونتم ، اسیرم  ---  یه روز اگه نبینمت میمیرم
یک دو روز بعد تو همین خیابون  ---  یه لیلی دیگه ست کنار مجنون
برا کسی بمیر که راستی مرده  ---  جر نزنه ، نپیچه ، برنگرده
بله به کسی بگو که عاشق باشه  ---  تو حرف عاشقونه صادق باشه
یعنی باید شیفته روحت باشه  ---  تشنه چشمه شکوهت باشه
آره گلم سرت رو درد نیارم  ---  ای لوده بازی ها رو دوست ندارم
گیس طلایی به چشماشون زل نزن  ---  با فوکلات به دستاشون پل نزن
همپای دخترای بد راه نرو  ---  با چشم باز مامان توی چاه نرو

 پروانه نجاتی - شیراز

پایان من

گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر می شود از آتش ِعشقت

دهان من

این جمله که برای بیانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت

، زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای

دیگر رسیـده کارد ، بر

این استـخوان من

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی

این یک تراژدی

ست ـ غم ِداستان من

یک شب بیا و ضامن ِ من باش نازنین !

وقتی دخیـل ،

بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل ِ من بیا عزیز!

زخـم

زبان مردم ِ چشـمت ، به جان ِ من

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم

بابای من می‌آید

فرصت نکرده‌ای که تنت را بیاوری
یا تکه‌هایی از بدنت را بیاوری

 بی‌تن رسیده‌ای که برای دلم خبر
از تلخی نیامدنت را بیاوری

بابا، اگر دوباره سراغ من آمدی
یادت بماند اینکه تنت را بیاوری…

اللهم ارزقنا شفاعت الحسین

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام / خواب دیدم خسته و افسرده ام
روی من خروارها از خاک بود / وای قبر من چه وحشتناک بود
تا میان گور رفتم دل گرفت /قبر کن سنگ لحد را گل گرفت
بالش زیر سرم ازسنگ بود /غرق وحشت سوت وکور وتنگ بود
ناله ای کردم لیکن بی جواب /تشنه بودم تشنه یک جرعه آب
خسته بودم هیچکس یارم نبود/ زان میان یک تن خریدارم نبود
هر که آمد پیش حرفی خواندو رفت / سوره حمدی برایم خواند و رفت
نه شفیعی نه رفیقی نه کسی / ترس بود و وحشت دلواپسی
آمدند از راه نزدم دو ملک / تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟ / آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟
ای گنه کار سیه دل بسته پر / نام اربابان خود یک یک ببر
در میان عمر خودکن جستجو / کارهای نیک و زشتت رابگو
گفت عمر خود کرده ای تباه /نامه اعمال تو گشته سیاه
ما که ماموران حق داوریم / اینک تو را سوی جهنم می بریم
نا امید از هر کجا و دلفکار / می کشیدندم به منت سوی نار
ناگهان الطاف حق آغاز شد /از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان /نور پیشانیش فوق کهکشان
چشمهایش زندگانی می سرود /درد را از قلب آدم می زدود
صورتش خورشید بود و غرق نور / جام چشمانش پر از شرب طهور
بر سرش دستمال سبزی بسته بود /مهرش به دل عجب بنشسته بود
در قدوم آن نگار مه جبین / از جلال حضرت عشق آفرین
دو ملک سر را به زیر انداختند / بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه / آمده اینجا حسین فاطمه(علیه السلام)
صاحب روز قیامت آمده /  گوییا  بهر شفاعت آمده
سوی من آمد مرا شرمنده کرد /مهربانانه به رویم خنده کرد
گفت آزادش کنید این بنده را /خانه آبادش کنید این بنده را
این که اینجا اینچنین تنها شده / کام او با تربت من وا شده
مادرش او را به عشقم زاده است / گریه کرده بعد شیرش داده است
بارها بر من محبت کرده است /سینه اش را وقف هیئت کرده است
این که می بینید در شور است و شین / ذکر لالایی او بوده حسین
دیگران غرق خوشی و هلهله /دیده ام او را میان هروله
با ادب در مجلس ما می نشست/ او به عشق ما سر خود را شکست
سینه چاک آل زهرا بوده است /چای ریز مجلس ما بوده است
اسم من راز و نیازش بوده است / خاک من مهر نمازش بوده است
پرچم من را به دوشش می کشید /پا برهنه در عزایم می دوید
اقتدا بر خواهرم زینب نمود /گاه می شد صورتش بهرم کبود
بارها لعن امیه کرده است/ خویش را نذر رقیه کرده است
تا که دنیا بوده از من دم زده / او غذای روضه ام را هم زده
اینکه در پیش شما گردیده بد /چشم و جانش بوی روضه می دهد
حرمت من را به دنیا پاس داشت / ارتباطی تنگ با عباس داشت
نذر عباسم به تن کرده کفن /روز تاسوعا شده سقای من
گریه کرده چون برای اکبرم / با خود او را نزد زهرا می برم
هر چه باشد او برایم بنده است / او بسوزد صاحبش شرمنده است
در قیامت عطر و بویش می دهم /پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر بروز سر نوشت / می شود همسایه من در بهشت
آری آری هر که  پابست من است/نامه اعمال او در دست من است 
حسین اصفهانی

شعر کامل یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

حتما شما هم این مصرع زیبا را زیاد شنیده اید ولی احتمالا بقیه شعر را نمی دانید و شاعر آن را نمی شناسید . این شعر از آقای دکتر محمود اکرامی فر است . ایشان مجموعه شعری دارند به نام دریا تشنه است . این سروده زیبا تقدیم به همه شیفتگان مولا علی ( ع ) .
از بیابان بوی گندم مانده است
عشق روی دست مردم مانده است
 آسمان بازیچه ی طوفان ماست
ابر نعش آه سرگردان ماست....
 باز هم یک روز طوفان می شود
هر چه می خواهد خدا آن می شود
 می روم افتان و خیزان تا غدیر
باده ها می نوشم از جوشن کبیر
 آب زمزم در دل صحرا خوش است
باده نوشی از کف مولا خوش است
 فاش می گویم که مولایم علیست
آفتاب صبح فردایم علیست
 هر که در عشق علی گم می شود
 مثل گل محبوب مردم می شود
 تا علی گفتم زبان آتش گرفت
پیش چشمم آسمان آتش گرفت
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
 بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
 یا علی گفتیم و دریا خنده کرد
عشق ما را باز هم شرمنده کرد
 یا علی گفتیم و گلها وا شدند
عشق آمد قطره ها دریا شدند
 یاعلی گفتیم و طوفانی شدیم
مست از آن دستی که می دانی شدیم
 یاعلی گفتیم و طوفان جان گرفت
کوفه در تزویر خود پایان گرفت
 کوفه یعنی دستهای ناتنی
کوفه یعنی مردهای منحنی
 کوفه یعنی مرد آری مرد نیست
یا اگر هم هست صاحب درد نیست
 عده ای رندان بازاری شدند
عده ای رسوایی جاری شدند
 آن همه دستی که در شب طی شدند
ابن ملجم های پی در پی شدند........
 از سکوت و گریه سرشارم علی
تا همیشه دوستت دارم علی
        - دکتر محمود اکرامی فر -
       کتاب: « دریا تشنه است »

شعر پروین اعتصامی

 

واعظی پرسید از فرزند خویش:هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق،هم عبادت،هم کلید زندگیست

گفت: زین معیار اندر شهرما، یک مسلمان هست آن هم ارمنیست

غزلی با طعم سعدی شیراز

سعدی؛ یگانه مرد سخن شیراز  چه شیرین گفتار است  . همیشه گفتم و میگویم و میگویند: شیرین تر از او کسی شعر و نثری نداشت و نخواهد داشت . ..

چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست

طعم دهانت از شکر ناب خوشترست

زنهار از آن تبسم شیرین که می‌کنی

کز خنده شکوفه سیراب خوشترست

شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم

حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست

دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان

امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست

در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست

کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشترست

زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف

رفتن به روی آتشم از آب خوشترست

ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله زار

با من مگو که چشم در احباب خوشترست

زهرم مده به دست رقیبان تندخوی

از دست خود بده که ز جلاب خوشترست

سعدی دگر به گوشه وحدت نمی‌رود

خلوت خوشست و صحبت اصحاب خوشترست

هر باب از این کتاب نگارین که برکنی

همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست

شعری از فرحناز اسماعیل بیگی

زندگی می‌گذرد، خاطره‌ها می‌ماند
می‌روید از نظر و یاد شما می ماند

عمر، چون باد دی و فصل خزان در گذر است
لحظه‌ها می‌رود و مهر و وفا می‌ماند

دوستی یک اتفاق ساده، اما ماندنیست
خلق نیکوست، که  از دوست، بجا می‌ماند

مرو از حلقه یاران و رفقیان، جانا
مگسل این بند، همین رابطه‌ها می‌ماند

یک گلستان، زگل نرگس و داوودی باش
که ز هر باد صبا، رایحه‌ها می‌ماند

برحذر باش مکدر نکنی خاطره‌ای
که سیاهی به دل آینه‌ها می‌ماند

حرمت خلق نگهدار و به خود غره مشو
می‌رود پست و مقام ، از تو چه‌ها می‌ماند

خوشتر از حادثه عشق ندیدم به جهان
از همه عمر همین حادثه‌ها می‌ماند

میلاد امام رضا ع مبارک

با آل علی هر که درافتاد برافتاد

شعری زیبا را یکی از همکاران به اشتراک گذاشته بودند 

شعر برای سید اشرف الدین گیلانی ست که برای امام هشتم ع سرودند


اینجا را کلیک کنید 

مناجات

 

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن 

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن 

 زان پیشتر که عالم فانی شود خراب 

ما را زجام باده‌ی گلگون خراب کن –حافظ

این غزلی است که آقا میرزا ملکی تبریزی (عاشق. عارف و دل سوخته) در قنوت نماز شب می خوانده. وی در عرفان و اخلاق و سلوک شاگرد آیت الله آخوند ملا حسینقلی همدانی – رضوان الله- بوده است و استاد اخلاق امام (ره)و استاد علامه طبا طبایی وعلامه همیشه خود را مدیون این استاد می دانستند. از مرحوم ملکی آثار ارزنده ای از جمله اسرار الصلاه، المراقبات، اعمال السنه، رساله ای در فقه و رساله لقاء الله به جای مانده است

برگزیده شعری زیبا

اینم شعر برگزیده امروز :


غصه ی دوری دلدار مرا پیرم کرد

غم هجران نگارم ز جهان سیرم کرد

گریه کردم ز فراغت گل من باور کن

 که مرا غربت این شهر زمین گیرم کرد

راز گریه در اسارت

چرا کمی رها نشویم ..

زمانی که نتوانی از زندگی لذت ببری و به خاطر نان مجبور باشی تا پاسی از شب را کار کنی به خاطر آسایش و رفاه افراد خانواده و خودت و همچنین مهم تر آبرویت و نتوانی ساعاتی را در اوج شور زندگی در کنار خانواده سپری کنی گاه به آرزوی نرسیدنی میرسی که خدا بال پروازی را به من بده تا عین یا کریمی دنبال دانه باشم . و از ته دل آرزو میکنی ای کاش یا کریمی بودی که فقط مشکلت غم نان بود که آن هم به وفور پیدا می‌شود کافیست پر بزنی و پر بزنی !

او غم آدما رو ندارد او در پی جاه و مقام و پول و قسط و زن و فرزند و هزار کوفت و زهر ماری که ما آدما برا خودمون درست کردیم نیست ..

یقین دارم از آفریننده اش هم  هر روز با صدای کو کو کو یاد می کند اما ما چی؟

تا چشم بر هم زدیم نصف عمرمان بر باد شد  یعنی به قول سالک دل آگاه :رجبعلی خیاط که به یکی از اساتید عرفان اسلامی که به سن شصت رسیده بود گفته بود راه عوضی رفتی و او دستی بر پیشانی میزند و افسوس میخورد ..

داشتم میگفتم ما چرا کمی رها نشویم ؟! چرا این همه گم شده ایم ؟

مگر غیر آن است که نوزادی به دنیا  می آید معبودش شیر مقوی را در پستان مادرش فراهم میکند فقط به طور غریزه یاد گرفته گریه کند اما در واقع غذایش آماده هست به هر چه که دلش بکشد میخورد و می مکد..

ظاهرا باید گریه کرد ..

چون نعمتهای خدا همین نزدیکی هاست..  باید گریه کرد .چه رازی در این گریه نهفته هست که خیلی از ما خبر نداریم ؟

و در نهایت چگونه باید زندگی کرد که بعد افسوس نخوریم؟

دانی که وقت آمدنت همه خندان و تو گریان             چنان زی که وقت رفتنت همه گریان و تو خندان

پس باید خندان بود چرا که پس هر گریه ای خنده ای نهفته است . و به راستی چه حکمت و رازی نهفته است که فقط سایه ها را میبینیم و بس..

حال دوستان می شود خندان هم بود  و طوری زندگی کنیم که وقت رفتن هم خندان باشیم ... 

 

چند لینک را هم در ضمن با نام چشم بصیرت داشتن ببینید و نظر دهید ممکنه حالتون یا بهتر بشه یا بد تر البته برا من نیست برا خودشونه ملاحظه بفرمایید 

یک  

دو 

سه   

چهار 

پنج 

شش