نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

چشم و هم چشمی..

این روزها حتی دخترانمان کالای دست والدینشان گردیدند.چرا؟ 

هم وزن می بایست طلا یا سکه مهریه دختر خانم باشد و آقا داماد باید قبول کنند .چرا؟ 

چون دختر خاله یا دوست دختر خانم به اندازه وزنشون مهریه شون می باشد از این رو باید حتما اینطور شود و پدر و مادر هم حرفی یا برای گفتن ندارند یا شان و ارزش دخترشون رو می خواهند اینطوری بالا ببرند و انگار کالاست که سخت گیری می کنند . 

چون دوستشون پزشکه حتما باید پسرشون پزشکی طی کنند که به قول مشهور کلاس داشته باشند.. 

دین و معرفت و سادگی انسانها را زیر پا می گذارند و گاه جواب رد می دهند به جوانی .. 

جوان حاضر است وقت و زندگی خود را تلف کند که مدرک رنگی مثلا دکتری یا ارشد  و یا...نصیبش شود  تا شاید با آبرو به خانه بخت رود.. 

چرا؟ 

پس عمل به دستور قرآن کجا رفت؟ 

از خیلی ها تا می پرسند مگر دین و مذهبتان چیست؟ جواب می دهند مسلمان   

صف اول هم هستند.. 

حج  رفته..و کار خیر هم انجام داده اما یکی از آن کارهای خیرشون فرستادن دختر خانمشون یا آقا پسرشون به خانه بخت بوده -ببین چه بریز و بپاشی کرده که فرهنگ شده  همه بریز و بپاش میکنند..  

چرا دختر فراری ها زیاد شدند  ؟

چرا جرم و فساد و بی بند و باری زیاده ؟ 

و چراهای زیادی که همه می دانند نیازی نیست اینجا قید کنم  همه می دانند... 

چون به هر قیمتی که شده چشم و هم چشمی  هست باید به هر قیمتی که شده دختر خانم اون مقطع رو بگذرونند 

و یا ... 

باید کاری کنیم  که نجات پیدا کنیم و آن هم فقط پیروی از کلام خدا و جانشینانش در زمین .. 

تنها راه نجات  

و مقابله با مسلمان نماها .. 

آنهایی که اسمشون را گذاشتند مسلمان و اما خلاف آن عمل می کنند ..

کاش می شد واقعا عمل به دستورات اسلامی را اجرا کرد و دست خیلی ها را از مچ قطع کرد  همانهایی که جلو باطل ایستادگی نمیکنند و باعث می شوند جوانها ی ما تا سن 40 سال مجرد بمانند وفقط به خاطر اینکه فرهنگ ساده زیستی را یاد نگرفتند ... 

 خدا به ما رحم کند.. 

نمی توانیم برنامه ریزی داشته باشیم  مثلا از اول راهنمایی کنار درس نوجوان حرفه ای را هم به او یاد بدهیم  که منتظر نشود 40 سالش شود که همه امکانات داشته باشد بعد مزدوج گردد.. 

فعلا این حقیر آرامشی در جوانان سراغ ندارم  .. 

می بایست متخصصین امر کار کنند   

دست روی دست گذاشتن زندگی فرزندانمان را به تباهی خواهد کشید و امروز رو بس.

دعای باران-گزیدة گفتگو با دکتر عبدالکریم گلشنی- 31/6/93/مصاحبه استادشفیقه نیک نفس- کتابخانه ملی

دعای باران

 بسم الله الرحمن الرحیم.

دقیفاً هفتاد سال پیش بود؛ یعنی سال 1323 هجری شمسی. در همین [فصل] تابستان بود؛ کشاورزان و زارعان گیلانی مدت‌ها بود از نزولات رحمانی و آسمانی بی‌بهره مانده بودند؛ به طوری که بیشتر مزارع و باغات چای دچار سوختگی و خشکسالی شده بود. البته باید این موضوع را گفت که ما آن موقع سد سفیدرود را نداشتیم و آن نهرها و شبکه‌ها و کانال‌های آبی که به نام سد تاریک بعداً تأسیس شده بود، هنوز تأسیس نشده بود. بنابراین کشاورزی گیلان، کشاورزی ایران، دیمی بود و اگر باران نمی‌آمد، اکثر این مزارع و محصولات صدمه می‌دید و همین طور هم شده بود.

در یکی از این ایام، شب جمعه ای بود که گفته بودند امشب -شب جمعه- آقای حجت الاسلام سید محمود روحانی بنی‌هاشمی که منزلش در جنب مسجد قرار داشت، برای دعای باران- نه نماز- دعای استثغا، به مسجد خواهند آمد و بعد از نماز مغرب و عشا به منبر خواهند رفت و از خداوند استغاثه خواهند کرد تا شاید رحمت الهی که رحمت واسعه است، مدد کند که این باغات کشاورزی و محصولات کشاورزی و کشاورزان - که اقشار زیادی از این منطقه را تشکیل می دادند- اینها شاد و خوشحال بشوند و سرمایه شان به کلی از دست نرود.

این نکته را هم باید اضافه کنیم که این آقای روحانی، کمتر به مسجد می آمدند. پیرمردی بود حدود نود و پنج شش سال و بیشتر در خانه ساکن بود. ولی سال‌های سال اقدامات مفیدی در زمینه‌های مختلف، بخصوص در زمینه ایجاد مودت و دوستی  بین مردم و حل اختلافات مالک و زارع و این نوع کارها کرده بودند و چندین سال هم ایشان مسئول امور قضائی بودند و در جنبش جنگل شرکت داشتند. یک مرد شریف و روحانی پاکی بود. من هم در آن موقع محصل دبیرستان بودم و معمولاً در آن مسجد که کنار منزل ما بود، اکثراً نماز می‌خواندم. پشت سر امام آن مسجد –مرحوم آشیخ اسدالله اخوان تقوی- نماز جماعت می‌خواندم. آن شب هم بنده در مسجد بادی الله حضور داشتم که این حادثه را به چشم دیدیم.

 مرحوم آیت الله یا حجت الاسلام حاج سید محمود روحانی بی خبر و بدون اطلاع قبلی آمد یک راست رفت منبر و بالای منبر نشست و شروع کرد به دعا و استغاثه و اولین کلمه ای که گفت این بود که « ای مردم، مسلمانان، امشب شب جمعه است و منادی ندا می کند: هل من تائب، هل من مستغفر؟ آیا توبه کننده‌ای هست؟ استغفارکننده‌ای در بین شما هست؟ چون شرایط ایجاب می کند، شب جمعه است، شب رحمت است. اگر شما توبه کنید، خداوند تواب رحیم، توبه شما را می‌پذیرد. علی الله توبه. خداوند در آیه‌ای فرموده که اصلاً توبه‌پذیری بر خداست. خداوند خیلی توبه‌پذیر است. مردم اگر به درگاه الهی توبه کنند، خداوند توبه‌پذیر است و نبایستی ار رحمت الهی محروم ماند.»

همین طور صحبت می کرد. بعد گریه کرد. عجیب گریست به طوری که آن آقای خادم، چراغ‌ها را خاموش کرد. مردم همینطور گریستند. زنان، مردان. بعد شروع کرد به وعظ و سخن گفتن و گفت: «ای مردم، اگر می‌توانید توبه کنید، از گناهانتان استغفار کنید. امشب شب رحمت است و انشالله ما بتوانیم زودتر نتیجه بگیریم. کشاورزان گیلان در وضع بسیار بسیار ناجوری قرار دارند، باران رحمت اللهی مدتی است که نباریده و این نزولات جوی و رحمانی از اینجا فاصله گرفته.»

 (به قول سعدی شیرازی آسمان بر زمین گشت بخیل)

این را گفت و همین جور دوباره گریست و مردم گریستند و گفت «ما برای استثغا آمدیم. هیچ چیز نمی خواهیم. فقط رحمت اللهی شامل حال این مردم کشاورز و زحمتکش بشود. چون چند سال قبل هم این حادثه روی داد و مردم از هستی ساقط شدند،  به خصوص کشاورزان فومنات. حالا اطراف رشت هم باغات چای و توتون و مزارع برنج همه آب می خواهند.»

همین حرفها را که می‌زد یک مرتبه یکی  از بیرون فریاد زد: «باران! باران! دارد می آید مثل سیل.» جماعت بیرون مسجد بیش از جماعتی بودند که در داخل مسجد حضور داشتند. این را من عیناً مشاهده کردم. شاهد عینی هستم. دقیقاً در تابستان سال 23 بود. بعد از این حادثه عده زیادی از جمعیتی که در مسجد بودند، هجوم آوردند به منبرو لباس و عبا و قبای  آقا را تکه تکه کردند که به عنوان میمنت و تبرک بردارند. چون حادثه عجیبی بود برای اینها. معمولاً علما می‌رفتند بیرون از شهر، عده زیادی هم با اینها می‌رفتند و نماز باران می‌خواندند و بعداً باران هم می‌آمد. ولی این بار در خود مسجد، آقا دعا  کرد و دعایش مستجاب شد.

این نکته را هم عرض کنم که مرحوم حجت الاسلام یا آیت الله سید محمود روحانی، داماد مجتهد معروف رشت، آشیخ محمد خمامی بوده و ایشان جد مادری دکتر عنایت رضا است و خود دکتر رضا بعداً به من گفت که «آقا! معجزه دومی که آن شب روی داد، این بود که جماعتی از اصحاب مسجد بادی الله آقا را بغل‌کنان گرفتند، بردند منزل و از دست آن اهالی که هجوم آورده بودند ... نجات دادند.

مرحوم آقا بعد از چند هفته ای به عتبات سفر کردند . شش ماه به نجف و کربلا رفتند و بعد برگشتد، در قزوین به رحمت الهی پیوستند. یعنی در اواخر همان سال 1323 ایشان در قزوین فوت کردند که بعد جنازه را دومرتبه به عتبات بردند و در آنجا دفن کردند. به قول معروف عاش سعیدا و مات سعیدا. 

این مرحوم، خدمگزار بود و در رفع اختلافات و در حل مشکلات قضائی بسیار بسیار صاحب تجربه و صاحب اجتهاد بود و یک کناب هم نوشت در اوایل جنبش مشروطه به نام کتابچه تسویه حقوق  که رابطه بین مالک و زارع و اختلافاتی که بین آنها هست و علل و موجبات آن اختلافات و راه حل‌های پی در پی‌ای که ایشان پیشنهاد کرده و داده، [در آن توضیح داده شده است]. این کتابچه مدت‌ها از بین رفته بود و بعد دوباره پیدا شد و من این کتابچه را چاپ کردم. این را سرکنسول روس [هنگامی که] قیام مشروطه شده بود یعنی 1906 میلادی با خود برده بود به روسیه و با افزودن مقداری اطلاعات دیگر دربارة روابط کشاورز و مالک یا مالک و زارع و یا همان سیستم ارباب رعیتی سابق، رساله دانشگاهی خودش کرد و  در آنجا چاپ شد.

در این ماه شهریور(مهر) 1393 که چندین ماه است ما از این رحمت الهی بی بهره هستیم، ما آرزو می‌کنیم، استدعا می‌کنیم، استغاثه می کنیم، که به یمن اجابت دعای آقا و روحانیون و اهالی مؤمنی که آن شب دست به دعا برداشته بودند، انشالله ما هم بزودی زود این معجزه را ببینیم و رحمت بفرستیم برای آن درگذشتگانی که هفتاد سال پیش درخواست باران کرده بودند و خواست و تقاضای آنها مورد اجابت درگاه الهی قرار گرفت.

 

زنده خوب مرده بد

 

ممکنه جلال جان ممکنه

نظم و ترتیب در امور!

بعضیا یه ژنی دارن که باعث میشه دری که باز میکنن نبندن مثلا در اتاق ، کشو ، کمد ، شامپو ، خمیر ریش ، خمیر دندون … اینا یه گروه ازونایی هستن که خیلی رو اعصابن و باید از پلک آویزنشون کرد ! بابان نظم هم چیز خوبیه تو زندگی تا کی باید به بچه آدمیزاد ابتدایی ترین چیزها رو تو سن ۷۰ سالگی یاد داد؟ تا کی؟

یادش بخیر یکی از اساتید بزرگ خراسان که برای تحویل اسناد و مدارکش رفته بودم  به قرمز دیوار کتابخانه اش نوشته بود جمله ای را که بد نیست در اینجا آن را بیاورم :

آن کس را که عقل نبود  گناهش گناه نیست

واقعا ممکنه همون ۷۰ ساله هم که هنوز چیز یاد نگرفته  ممکنه واقعا عیبش نباشد .

عجب دنیا و عجب انسانهاییی هستیم ما

اما خوشم میاد که خدای مهربانم نعمتهای خیلی خوب مثل فراموشی داده به ما

چرا که از همین الان باید فراموش کنم رفتار این هفت ساله ها رو ..

و دعا کنیم که همنشین انسانهای با نظم و ترتیب شویم ..

عجب چیزیست این نظم و ترتیب در زندگی..

مناجات

 

صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن 

دور فلک درنگ ندارد شتاب کن 

 زان پیشتر که عالم فانی شود خراب 

ما را زجام باده‌ی گلگون خراب کن –حافظ

این غزلی است که آقا میرزا ملکی تبریزی (عاشق. عارف و دل سوخته) در قنوت نماز شب می خوانده. وی در عرفان و اخلاق و سلوک شاگرد آیت الله آخوند ملا حسینقلی همدانی – رضوان الله- بوده است و استاد اخلاق امام (ره)و استاد علامه طبا طبایی وعلامه همیشه خود را مدیون این استاد می دانستند. از مرحوم ملکی آثار ارزنده ای از جمله اسرار الصلاه، المراقبات، اعمال السنه، رساله ای در فقه و رساله لقاء الله به جای مانده است

راز گریه در اسارت

چرا کمی رها نشویم ..

زمانی که نتوانی از زندگی لذت ببری و به خاطر نان مجبور باشی تا پاسی از شب را کار کنی به خاطر آسایش و رفاه افراد خانواده و خودت و همچنین مهم تر آبرویت و نتوانی ساعاتی را در اوج شور زندگی در کنار خانواده سپری کنی گاه به آرزوی نرسیدنی میرسی که خدا بال پروازی را به من بده تا عین یا کریمی دنبال دانه باشم . و از ته دل آرزو میکنی ای کاش یا کریمی بودی که فقط مشکلت غم نان بود که آن هم به وفور پیدا می‌شود کافیست پر بزنی و پر بزنی !

او غم آدما رو ندارد او در پی جاه و مقام و پول و قسط و زن و فرزند و هزار کوفت و زهر ماری که ما آدما برا خودمون درست کردیم نیست ..

یقین دارم از آفریننده اش هم  هر روز با صدای کو کو کو یاد می کند اما ما چی؟

تا چشم بر هم زدیم نصف عمرمان بر باد شد  یعنی به قول سالک دل آگاه :رجبعلی خیاط که به یکی از اساتید عرفان اسلامی که به سن شصت رسیده بود گفته بود راه عوضی رفتی و او دستی بر پیشانی میزند و افسوس میخورد ..

داشتم میگفتم ما چرا کمی رها نشویم ؟! چرا این همه گم شده ایم ؟

مگر غیر آن است که نوزادی به دنیا  می آید معبودش شیر مقوی را در پستان مادرش فراهم میکند فقط به طور غریزه یاد گرفته گریه کند اما در واقع غذایش آماده هست به هر چه که دلش بکشد میخورد و می مکد..

ظاهرا باید گریه کرد ..

چون نعمتهای خدا همین نزدیکی هاست..  باید گریه کرد .چه رازی در این گریه نهفته هست که خیلی از ما خبر نداریم ؟

و در نهایت چگونه باید زندگی کرد که بعد افسوس نخوریم؟

دانی که وقت آمدنت همه خندان و تو گریان             چنان زی که وقت رفتنت همه گریان و تو خندان

پس باید خندان بود چرا که پس هر گریه ای خنده ای نهفته است . و به راستی چه حکمت و رازی نهفته است که فقط سایه ها را میبینیم و بس..

حال دوستان می شود خندان هم بود  و طوری زندگی کنیم که وقت رفتن هم خندان باشیم ... 

 

چند لینک را هم در ضمن با نام چشم بصیرت داشتن ببینید و نظر دهید ممکنه حالتون یا بهتر بشه یا بد تر البته برا من نیست برا خودشونه ملاحظه بفرمایید 

یک  

دو 

سه   

چهار 

پنج 

شش