نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

پیمان شکنی

درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد. در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود و غذایش میوه درختان سیب، گلابی و انار بود. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درختان میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد. تا پنج روز، هیچ میوه‌ای از درخت نیفتاد! درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان شکست و از درخت چند گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد. داستان از این قرار بود؛
 
حدود بیست نفر دزد به کوهستان آمده بودند و اموال دزدی را میان خود تقسیم می‌کردند. یکی از جاسوسان حکومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان مأموران دولتی رسیدند و دزدان را دستگیر و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را هم دستگیر کردند. دادگاه تشکیل شد و طبق حکم یک دست و یک پای دزدان را قطع کردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا دست او را قطع کردند و همین که خواستند پایش را ببرند، یکی از مأموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را شناخت و بر سر مأمور اجرای حکم فریاد زد: این مرد از درویشان حق است چرا دستش را بریدی؟
 خبر به داروغه رسید، پا برهنه پیش شیخ آمد. گریه کنان از او پوزش خواست. درویش با خوشرویی گفت: در حقیقت این سزای پیمان شکنی من بود. من حرمت ایمان به خدا را شکستم و خدا مرا مجازات کرد. از آن پس در میان مردم، او با لقب درویش دست بریده معروف شد. همچنان در خلوت و تنهایی و به دور از غوغای خلق در کلبه‌ای بیرون شهر به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول بود. روزی یکی از آشنایان سر زده، نزد او آمد و دید که درویش با دو دست مشغول بافتن زنبیل است! درویش ناراحت شد و به دوست خود گفت: چرا بی خبر پیش من آمدی؟
مرد گفت: از شدت مهر و اشتیاق تاب دوری شما را نداشتم. شیخ تبسم کرد و گفت: ترا به خدا سوگند می‌‌دهم تا زمان مرگ من، این راز را به هیچکس نگویی. اما رفته رفته راز کرامت درویش فاش شد و همة ی مردم از این راز با خبر شدند. روزی درویش در خلوت به خدا گفت: خدایا چرا راز مرا بر خلق فاش کردی؟ خداوند فرمود: زیرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و می‌پنداشتند که تو ریاکار و دزد بوده ای و من تو را رسوا کرده ام. راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا بدگمانی آنها بر طرف شود و به مقام والای تو پی برند.
حکایتی از مثنوی معنوی

قطعه ای از یک کتاب

... بهتــــــــــــر است آدم لــــــــــــذت ببرد تا این که از چیزی ســـر دربیاورد. با دانستن، خودمان را برای همیشه زنجیر می کنیم به چیزهای غریب و مرگ مان را جلو می اندازیم. اگر آدم عمرش صدهزار سال باشد، ولی بداند چه روز و چه ساعتی می میرد، باز از عمر صدهزار ساله اش به اندازه ی یک عمر ده ساله که نداند کی می میرد لذت نمی برد. اگر خوب نگاه کنی، می بینی حماقت، نادانی و کلی از چیزهایی که اسم شان بد دررفته، همه جزء حسن های آدم هستند...!
 
... حیف آدم وقتی چیزی را درک می کند که کار از کار گذشته. وقتی آخر یک جاده هستی٬ دیگر چه اهمیتی دارد میان جاده چه نشانه ای برای تو بوده که راهت کوتاه تر و بهتر بشود...!
 
... مدت های طولانی است که فکر من را «هیچ» گرفته. ازش وحشت دارم چون می خواهم دیگر نبینمش و همین ندیدن است که باعث شده بیشتر ببینمش او قوی تر از من است چون علت من است...!
 
... اگر کسی در خیالش نتواند کاری را بکند در دنیای واقعی هم نمی تواند...!
 
... یکی از بازی هایی که همیشه تو تنهایی حسابی سرگرمم می کرد همین بود: چیزهای متضاد را کنار هم می گذاشتم و بعد ساعتها با آنها خودم را مشغول می کردم. این کار احمقانه بدجوری آرامم می کرد، چون بهم می فهماند قائده ی همه چیزها همین است و اگر جایی گیر یک چیز متضاد می افتم، نباید بترسم یا دست و پایم را گم کنم. چون این یک جور بازی ذهنی است فقط که حتی معلوم نیست بین کی و کی است تو دنیا. اگر نمی توانستم طور دیگری به آنها نگاه کنم، حتماً یک کاری تا حالا دست خودم داده بودم...!
 
... همیشه در همه ی زمان ها کسانی هستند که رویاها و آرزوهای بلند و عجیب زیادی دارند. و حاضرند به هر قیمتی که شده، حتی نابودی خودشان و بقیه به آنها برسند...!
 
از کتاب : رام کننده/محمدرضا کاتب

دعای هفت هیکل

دعای هفت هیکل
دعاى "هفت هیکل" شامل هفت دعای کوچک است که به هر کدام از آنها "هیکل" گفته می شود. این دعا از جمله ادعیه شریفه اى است که هر کس آن را بخواند یا در نزد خود نگاهدارد خداوند تبارک و تعالى او را از غیبت و بدگویى مردمان نگاهدارد و دشمنان او را مغلوب نماید.
هیکل اول :
                                    بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى باِللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ اَللّهُ لاَ اِلَهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ لَا تَاْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَانَوْمٌ لَهُ مَا فِى السَّموَاتِ وَ مَا فِى اْلأرْض ِمَنْ ذَالَّذى یَشْفَعُعِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ اَیْدیهمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَیُحیطوُنَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ ِبماشآءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الأرْضَ وَ لایَؤُدُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظیِمُ
                                به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای با عظمت و توانا خدای یکتایی که جز او خدایی نیست زنده و پاینده هرگز او را کسالت خواب فرا نگیرد تا چه رسد که به خواب رود اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است که را این جرأت است که در پیشگاه او به شفاعت برخیزد مگر به فرمان او علم او محیط است به آنچه پیش نظر او خلق آمده است و آنچه سپس خواهد آمد و خلق به هیچ مرتبه علم او احاطه نتواند کرد مگر به آنچه او خواهد قلمرو علمش از آسمان ها و زمین ها فراتر و نگهبانی زمین و آسمان بر او آسان و بی زحمت است چه او دانای بزرگوار و توانای با عظمت است
هیکل دوم :                                 
                                                          بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ اِذْ قالَتِ امْرَاَةُ عِمْرانَ رَبِّ اِنّى نَذَرْتُ لَکَ مَا فى بَطْنى مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنّى اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ سُنَّةَ مَنْ قَدْ اَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لاتَجِدْ لِسُنَّتِنا تحَوْیلاً اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلوُکِ الشَّمْسِ اِلى غَسَقِ الَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهوُداً وَ مِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً عَسى اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْموُداً وَ قُلْ رَبِّ اَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ اَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَ
                                  به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به پروردگار بزرگ و توانا هنگامی که زن عمران گفت: پروردگار من نذر کردم فرزندی که در رحم دارم در راه خدمت تو آزاد کنم نذر مرا قبول کن تو دعای مرا می شنوی ما آئین همه پیامبرانی که پیش از تو فرستادیم نیز همین قرار دادیم و این طریقه ما را تغییر پذیر نخواهی یافت نماز را وقت آفتاب تا اول تاریکی شب به یاد آر و نماز صبح را نیز به جای آر که آن به حقیقت مشهود نظر فرشتگان شب و فرشتگان روز است و بعضی از شب بیدار و متهجّد باش و نماز شب خاصّ تو است به جای آور باشد که خدایت به مقام محمود "شفاعت" مبعوث گرداند و ای رسول ما دائم دعا کن که بار الهی مرا به قدم صدق داخل و به قدم صدق خارج گردان و به من از جانب خود بصیرت و حجّت روشنی که دائم یار و مددکار باشد عطا فرما
 
هیکل سوم :
                                      بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ آمَنَ الرَّسوُلُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ امَنَ باِللّهِ وَ مَلئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالوُا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیرُ لایُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لاتُؤاخِذْنآ اِنْ نَسینآ اَوْ اَخْطَاْنا رَبَّنا وَ لاتَحْمِلْ عَلَیْنآ اِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَاعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنآ اَنْتَ مَوْلینا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ
                                به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای با عظمت و توانا ایمان آورده رسول و آنچه خدا بر او نازل کرد و مؤمنان نیز همه ایمان آورده و مؤمنان نیز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب آسمانی و پیغمبران خدا ایمان آوردند و گفتند ما میان هیچ یک از پیغمبران خدا فرق نگذاریم و همه یک زبان و یک دل در قول و عمل اظهار کردند که ما فرمان خدا را شنیده و اطاعت کردیم پروردگارا ما آمرزش تو را می خواهیم و می دانیم که بازگشت همه به سوی تو است خدا هیچکس را تکلیف نکند مگر به قدر توانائی او "در روز جزاء" نیکی های هر شخص به سود خود او و بدی هایش نیز به زیان خود اوست بار پروردگارا ما را بر آنچه به فراموشی یا به خطا کرده ایم مؤاخذه مکن بار پروردگارا تکلیف گران و طاقت فرسا چنانکه بر پیشینیان نهادی بر ما نگذار بار پروردگارا بار تکلیفی فوق طاقت ما را به دوش منه و بیامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرما تنها سلطان ما و یار و یاور ما را بر مغلوب کردن کافران یاری فرما
هیکل چهارم :
                                      بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ وَ قُلْ جآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ انَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شَفآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لایَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَساراً وَ اِذآ اَنْعَمْنا عَلَى الْإنْسانِ اَعْرَضَ وَ نَأبِجانِبِهِ وَ اِذا مَسَّهُ الشَرُّ کانَ یَؤُساً قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ اَهْدى سَبیلاً وَ بَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى وَ مآ اُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَلیلاً
 
                                       به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای بزرگ و توانا و بگو حق آمد و باطل را نابود ساخت که باطل خود لایق محو و نابودی "ابدی" است و ما آنچه از قرآن فرستیم شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمان است ولیکن کافران را به جز زیان چیزی نخواهد افزود و ما هرگاه به انسان نعمتی عطا کردیم روی بگردانید و دوری جست و هرگاه شرّ و بلایی به او روی آورد به کلّی از خدای مهربان مأیوس و نا امید شد تو به خلق بگو که هر کس بر حسب ذات و طبیعت خود عملی انجام خواهد داد و خدای شما بر آنکه راه هدایت یافته از همه کس آگاه تر است و ای رسول ما تو را از حقیقت روح می پرسند جواب ده که روح به فرمان خداست و آنچه از علم به شما دادند بسیار اندک است
هیکل پنجم :
                                           ِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ قالَ رَبِّ اِنّى وَ هَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَ اَشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیْباً وَ لمَ ْ اَکُنْ بِدُعآئِکَ رَبِّ شَقِیّاً وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرآئى وَ کانَتِ امْرَاَتى عاقِراً فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْکَ وَلیِّاً یَرِثُنى وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقوُبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسوُلَهُ الرّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْشآءَ اللّهُ امِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرینَ لاتَخافوُنَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَموُا فَجَعَلَ مِنْ دوُنِ ذلِکَ فَتْحاً قَریباً
                                   به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای بزرگ و توانا عرض کرد که پروردگارا استخوان من سست گشت و فروغ پیری بر سرم بتافت و با وجود این آن دعایی به درگاه کرم تو چشم امید دارم و خود را محروم از عطای تو هرگز ندانسته ام بار الهی من از این وارثان کنونی که هستند و زوجه من هم نازا و عقیم است خدایا از لطف خاص خود فرزندی صالح و جانشینی شایسته به من عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد و تو ای خدا او را وارثی پسندیده و صالح مقرّر فرما البته خدا صدق و حقیقت خواب رسولش را محقّق و آشکار ساخت که در عالم رؤیا دید شما البته به مسجد الحرام با دل ایمن وارد شوید و سرها بتراشید و اعمال تقصیر احرام  بی ترس و هراس به جای آرید و خدا آنچه را "از مصالح" از مصالح صلح حدیبیّه  شما نمی دانستید می دانست و قبل از آن "فتح مکّه کنید" فتح نزدیک "حدیبیّه و خیبر" را مقرّر داشت
هیکل ششم :
                                        بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ قُلْ اوُحِىَ اِلَىَّ اَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الجِْنِّ فَقالوُا اِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدى اِلىَ الرُّشْدِ فَامَنّا بِهِ وَلَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا اَحَداً وَ اَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ اَنَّهُ کانَ  یَقوُلُ سَفیهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً
                                   به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای بزرگ و توانا ای رسول ما بگو مرا وحی رسیده که گروهی از جنّیان آیات قرآن را "هنگام قرائت من" و پس از شنیدن گفته اند که ما از قرآن آیات عجیبی می شنویم این قرآن خلق را به راه خیر و صلاح هدایت می کند بدین سبب ما به آن ایمان و دیگر هرگز به خدای خود مشرک نخواهیم شد و همانا بسیار بلند مرتبه است شأن و مرتبه اقتدار پرورودگار ما "و منزّه از آلایش زن و فرزند" او هم جفت و فرزندی هرگز نگرفته است و بیخردان ما به خدا دروغ بستند که به او فرزندی مسیح عزیز و فرشتگان را نسبت دادند
هیکل هفتم :
                                       بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ وَ اِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَروُا لَیُزْلِقوُنَکَ بِاَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعوُا الذِّکْرَ وَ یَقوُلوُنَ اِنَّهُ لَمَجْنوُنٌ وَ ما هُوَ اِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالمَینَ
                                    به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای بزرگ و توانا "ای رسول" نزدیک بود که کافران به چشمان بد چشم زخمت زنند که چون آیات قرآن بشنوند گویند که این شخص عجب دیوانه است حال آنکه این جز شرافت برای عالمیان هیچ نیست.

کبر،تق وا

وارد داروخانه شدم و منتظر بودم تا نسخه ام را تحویل دهند.
 فردی وارد شد و با لهجه ای ساده و روستایی پرسید :
کرم ضد سیمان دارین ؟
فروشنده با لحنی تمسخرآمیزپرسید:
کرم ضد سیمان ؟ بله که داریم .
کرم ضد تیر آهن و آجر هم داریم حالا ایرانیشو میخواهی یا خارجی ؟اما گفته باشم خارجیش گرونه ها
مرد نگاهش را به دستانش دوخت و آنها را رو به صورت فروشنده گرفت و گفت :
از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده ؛ نمی‌تونم صورت دخترمو ناز کنم ؟؟؟ اگه خارجیش بهتره خارجی بده .
متصدی داروخانه لبخند روی لباش یخ زد...
چه حقیر و کوچک است آن کسی که به خود مغرور است !
چرا که نمی‌داند بعد از بازی شطرنج ؛شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می‌گیرند . جایگاه شاه و گدا - دارا و ندار قبر است .
تقواست که سرنوشت ساز است ....
برای رسیدن به کبریا باید نه «کبر» داشت نه «ریا».....
مواظب باشیم که تقوا با یک «تق» ؛«وا» نرود...

فضیلت دعای ام داود ( روز آزادی در بندها )

سه روز روزه و 8رکعت نافله عصر. این راه حلی بود که وقتی فاطمه، ناامید از
گشایش کارش سراغ امام صادق(ع) رفت به او پیشنهاد شد. حالا 14قرن است که
نیمه ماه رجب، روز آزادی دربندها لقب گرفته و فردا ظهر روزی است که خواندن
دعای امام صادق گره از کار گرفتارها باز می‌کند؛ دعایی که در منابع دینی به
نام دعای ام داوود معروف شده است.
 
داود جوان مسلمان اهل معرفتی بود خلیفه دوم عباسی، منصور دوانیقی او را به دلیل مخالفت هایی که با حکومت داشت، به زندان انداخته و هیچ کس امیدی به آزادی او نداشت؛ تنها فرزند فاطمه که مادر رضاعى امام صادق(ع) هم به حساب می‌آمد، در مکان نامعلومی دور از مدینه اسیر بود و فاطمه اینطور که از او روایت می‌شود، آرزو داشت قبل از مرگ یک بار دیگر پسرش را ببیند. دو فرزند دیگر فاطمه قبلا شهید شده بودند و داود حالا تنها بهانه زندگی فاطمه بود.
وقتی مدت اسارت داود طولانی شد، به هر دری زد تا از او اطلاعی به دست آورد.خبرها همه تلخ و دردناک بودند. یک روز خبر مرگ داود را می‌آوردند، یک روز می‌گفتند او را لای دیوار گذاشته اند، روز دیگر از شکنجه داوود خبر می‌رسیدو کار تا جایی بالا گرفت که فاطمه از غم داود فرتوت و ناامید در انتظار مرگ بود.
روزی فاطمه با خبر شد که امـام صادق (ع ) بیمار اسـت و چون مادر رضاعی او بود، به عیادت امام رفت. وقت خداحافظی امام سراغ داود را گرفتند و فاطمه خبرهای ضد و نقیضی را که شنیده بود نقل کرد و برای آزادی پسرش چاره خواست.
امام فرمود:
«می‏دانی این ماه، ماه رجب است و دعا در آن زود به اجابت می‏رسد؟ چیزی را که می‏گویم دقیقاً انجام ده تا فرزندت از زندان آزاد شود.»
سه روز روزه و 8رکعت نماز، راه حلی بود که امام صادق(ع) پیش پای ام‌داود گذاشت و فرمود: «سه روز، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزه ‏بگیر و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل کن و نماز ظهر را بخوان و بعد از نماز ظهر هشت رکعت نافله عصر را بجا آور و بعد از نماز دعایی را که برایت خواهم نوشت بخوان و بعد از دعا به سجده برو و بگو:
 لَکَ سَجَدْتُ وَ بِکَ آمَنْتُ فَارْحَمْ ذُلِّی وَ فَاقَتِی وَ کَبْوَتِی لِوَجْهِی. طوری با خلوص دعا را بخوان که اشک از چشمانت جاری شود؛ حتی به اندازه بال مگس. که همین جاری شدن اشک و سوزش قلب نشانه اجابت دعاست.»
ام‌داود نماز را خواند و یکی دو روز بعد خبر آزادی پسرش را دریافت کرد. از ام‌داوود نقل شده که گفته بود: «دستـورهاى امام را طبق آنچه فرمـوده بـود عـمـلى کردم، شب شانزدهم از نیمه گذشته بود که پیغمبر(ص) را با جمعی از صالحان در خواب دیدم.
رسول خدا(ص) به من فرمود:
 «اى ام‌داود این جماعتى را که مشاهده مى کنى شفیعان تو هستند. براى تو دعا کرده اند و مژده مى دهند کهحاجت تو برآورده شده است. خداوند تو را مشمول رحمت خـود قـرار داده، مـحـفـوظ مـى دارد و فـرزنـد تو را هـم حفظ مى کند و او را سالم به آغوش تو بر مى گرداند.»

قطعه ای از یک کتاب

ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ !
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ، ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻡ.
ﻧﻪ !
ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ...
 
 بیا وداع کنیم ...
بیا وداع کنیم ...
اگر بنا باشد کسی از ما بماند ...
همان به که تو بمانی ...
"کینه ی" تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا "عشق" من !
 
 عشق مثل همین بادهای کویریست، مگر نیاید، وقتی آمد چشم ها را کور میکند.
 
 زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکان که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین می‌برد.
 
 ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
 
 درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچ کس حالی کرد!
 
 کلیدر  "محمود دولت آبادی"