حواس مان به سرعت زندگی باشد و این که اگر از آن عقب ماندیم، این یک امر طبیعی است و نباید مایه استرس باشد
رمان بازمانده روز نوشته کازوئو ایشی گورو نویسنده انگلیسی، ژاپنی است. این نویسنده در سال ۱۹۸۹ با این کتاب موفق به دریافت کتاب بوکر گردید. این رمان بسیار زیبا و خواندنی ار این نویسنده مشهور است.
جایزه نوبل ادبیات 2017 به «کازوئو ایشیگورو» ـ نویسنده همین رمان رسید
نامه ای واقعی که در موزه گلستان نگهداری میشود؛ و خدا به آن جواب داده است.
راستان نیوز | نامه ای واقعی که در موزه گلستان نگهداری میشود؛ و خدا به آن جواب داده است.
این نامه را فردی بنام نظر علی در زمان ناصرالدین شاه برای خدا می نویسد و خداوند به نامه او جواب می دهد.
این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود. این ماجرای واقعی، در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه ای فقیر در مدرسه ی مروی تهران بوده است.
داستان واقعی این نامه و جوابش از طرف خدا را در ادامه بخوانید...
یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.
مضمون این نامه به شرح زیر است :
بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا! سلام علیکم؛ اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند.
بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :
۱ - همسری زیبا و متدین
۲ - خانه ای وسیع
۳ - یک خادم
۴ - یک کالسکه و سورچی
۵ - یک باغ
۶ - مقداری پول برای تجارت لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶ نظر علی طالقانی
نامه نظر علی طالقانی به خدا:
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ با خود گفت که مسجد خانه ی خداست. پس بهتر است داخل مسجد بگذارمش.
نهایتا به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) میرود و نامه را در پشت بام مسجد، در جایی پنهان میکند و با خودش میگوید: حتما خدا پیدایش میکند! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می گذارد.
صبح جمعه کاروان ناصرالدین شاه که می خواستند به شکار بروند، از جلوی مسجد می گذشتند، از آن جا که (به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد و خاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک باد تندی شروع به وزیدن می کند و نامه ی نظرعلی را از پشت بام، روی پای ناصرالدین شاه می اندازد.
ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند.
ناصرالدین شاه می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودند؛ پس ما باید انجامش دهیم. او دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این نامه در حال حاضر در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود. یادمان باشد وقتی میخواهیم پیش خدا برویم، فقط باید صفای دل داشته باشیم.http://alef.ir منبع
دکتر نیستم اما برایت 10 دقیقه راه رفتن روی جدول کنار خیابان را تجویز میکنم تا بفهمی عاقل بودن چیز خوبی است اما دیوانگی قشنگ تر است. برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم تا بفهمی هنوز هم ،می شود بی منت محبت کرد. به تو پیشنهاد میکنم گاهی بلند بخندی هر کجا که هستی یک نفر همیشه منتظر خنده های توست.. دکتر نیستم ،اما به تو پیشنهاد می کنم که شاد باشی! خورشید هر روز صبح ،به خاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند! هرگز منتظر فردای خیالی نباش سهمت را از شادی زندگی همین امروز بگیر ... فراموش نکن مقصد همیشه جایی در انتهای مسیر نیست مقصد لذت بردن از قدم هاییست که بر میداریم چایت را بنوش ! نگران فردایت مباش از گندمزار من و تو فقط مشتی کاه می ماند برای بادها... |
دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :
‘میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ ‘
یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .
پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :
‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .
روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟
همسرم جواب داد :
من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید .
حکایتی زیبا از مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان, پدر علم حقوق
چندی قبل که مهمان یکی از آشنایان بودم به او گفتم : خروسی داشتید که صبح ها همه را از خواب بیدار میکرد چکارش کردید؟؟؟؟
گفت سرش را بریدیم !!
همسایه ها همه شاکی بودند و میگفتند :
خروس شما ما را صبح ها از خواب بیدار میکند........ آنجا بود که فهمیدم هرکس مردم را بیدار کند باید سرش بریده شود!
در روزگاری که همه از "مرغ" حرف می زنند..
کسی از "خروس" نمیگوید..
زیرا
همه به فکر سیر شدن هستند
نه
بیدارشدن..!!!