نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

ادامه مطالب

ادامه مطالب در وب سایت به نشانی :     kinglib.ir



حواس مان به سرعت زندگی باشد

 حواس مان به سرعت زندگی باشد و این که اگر از آن عقب ماندیم، این یک امر طبیعی است و نباید مایه استرس باشد

 هر روز تعمداً روند زندگی متعارف را متوقف کنیم و از آن فاصله بگیریم. دکتر "یووال نوح هراری"، نویسنده کتاب بسیار معروف "انسان خردمند" می گوید از زمانی که در دانشگاه آکسفورد درس می خوانده تا کنون، هر روز 2 بار و هر بار یک ساعت، همه کارهایش را متوقف، تمام ارتباطاتش را قطع و با خود خلوت می کند و به خود می اندیشد. هراری، یک ماه در سال نیز چنین می کند
مراقبه روزانه آرامش منحصر بفردی به زندگی مان می دهد. همچنین اگر بتوانیم وسط روز چرتی نیم ساعته بزنیم به کاهش سرعت زندگی کمک کرده ایم
 تا جایی که می توانیم از استفاده از فناوری های ارتباطی به ویژه شبکه های اجتماعی را کم کنیم و وبگردی های بی هدف را برای همیشه از زندگی مان حذف کنیم. اینترنت و شبکه های اجتماعی انبوهی از داده های درست و غلط را به سمت ما هدایت می کنند بی آن که ما توان پذیرش و پردازش آنها را داشته باشیم، درست مانند سیلابی بزرگ که به سمت سدی کوچک می رود و ممکن است آن را بشکند و فاجعه به بار بیاورد. همین الان از گروه هایی که واقعاً چیزی جز اتلاف وقت ندارند، خارج شویم
 فقط اخبار عمومی و مرتبط با نیازها و علاقه مندی های خود را دنبال کنیم. همچنین نیازی نیست در رشته های مختلف مطالعه کنیم بلکه بکوشیم فقط یک زمینه که بدان علاقه داریم را برای مطالعه و پیگیری انتخاب کنیم. خط سیر واحد مطالعاتی، آرامش بیشتری می دهد تا مطالعات متفرقه درباره همه چیز؛ عصر دانشمند شدن در همه علوم، خیلی وقت است که به پایان رسیده است
 در طول زندگی، پیشنهادهای زیادی به ما می شود، یکی از ما دعوت می کند که بیزینس جدیدی را با او شروع کنیم، دیگری رفتن به یک کلاس را به ما پیشنهاد می دهد، آن یکی ما را وسوسه می کند که وارد بورس شویم و آن یکی
اشتغال فکری و فیزیکی به کارهای مختلف - حتی کارهایی که مستقلاً مفید هم هستند - سرعت زندگی را بیشتر می کند 
باید جرأت "نه" گفتن داشته باشیم و بتوانیم از بسیاری از کارهایی که حتی بدان ها علاقه مند هستیم، دل بکَنیم و انرژی مان را روی کار واحد یا کارهای بسیار محدود و مناسب با توان و زمان مان متمرکز کنیمجمله ای منسوب به استیو جابز هست که می گوید: من به کارهایی که نکرده ام بیشتر از کارهایی که کرده ام می بالم
 کمترین استفاده را از تلفن همراه داشته باشیم. از  دوستان مان بخواهیم یا آنها را عادت دهیم که اگر با ما کار مهمی نداشتند، برایمان پیام بگذارند. زنگ تلفن همراه در میان کارهای روزانه به سرعت زندگی ضریب می دهد

 در طول شبانه روز،  زمان های مشخص و محدودی را برای چک کردن پیام های رسیده به تلفن همراه و ایمیل مان در نظر بگیریم و خارج از این زمان ها - مثلاً 8 صبح و 5 بعد از ظهر - سراغ باکس پیام های مان نرویم

 با علم به این که هر چقدر هم کار کنیم همواره کارهای عقب افتاده خواهیم داشت، ساعت هایی از شبانه روز را به امور غیرکاری و تفریح و ورزش و خانواده و دوستان اختصاص دهیم و گذر زمان را فراموش کنیم

  
 اگر می خواهیم جایی برویم، زودتر از معمول حرکت کنیم تا در طول مسیر، درگیر گذشت زمان و استرس ناشی از آن نشویم. تا حد امکان و تعمداً آهسته رانندگی کنیم

 قرارهای کاری متعدد برای یک روز هماهنگ نکنیم
 تا جایی که می توانیم به سفر برویم و در طول سفر تلفن همراه مان را خاموش کنیم و به سراغ اینترنت هم نرویم
 به محل زندگی کودکی مان سر بزنیم، با دوستان قدیمی و فامیل تجدید دیدار کنیم، هر از گاهی آلبوم عکس های قدیمی را  مرور کنیم و خاطرات گذشته به یاد بیاوریم. این کارها باعث معرفت بیشتر ما به مقوله زمان می شود و راحت تر با آن کنار می آییم
قطعاً همه این کارها به آسانی میسر نمی شوند ولی واقعیت این است که زندگی منتظر بهانه ها و دلایل حتی موجه ما نمی ماند و خود را با سرعت بی نظیری که گرفته بر ما تحمیل می کند؛ اگر از سرعت ماشین زندگی نکاهیم، ما را بی رحمانه زیر خواهد گرفت. از سرعت زندگی بکاهیم


 

بازمانده

رمان بازمانده روز نوشته کازوئو ایشی گورو نویسنده انگلیسی، ژاپنی است. این نویسنده در سال ۱۹۸۹ با این کتاب موفق به دریافت کتاب بوکر گردید. این رمان بسیار زیبا و خواندنی ار این نویسنده مشهور است.

جایزه نوبل ادبیات 2017 به «کازوئو ایشی‌گورو» ـ نویسنده  همین رمان رسید

نامه ای به خدا

نامه ای واقعی که در موزه گلستان نگهداری میشود؛ و خدا به آن جواب داده است.

راستان نیوز | نامه ای واقعی که در موزه گلستان نگهداری میشود؛ و خدا به آن جواب داده است.

این نامه را فردی بنام نظر علی در زمان ناصرالدین شاه برای خدا می نویسد و خداوند به نامه او جواب می دهد.

این نامه هم اکنون در موزه گلستان نگهداری میشود. این ماجرای واقعی، در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، طلبه ای فقیر در مدرسه ی مروی تهران بوده است.

داستان واقعی این نامه و جوابش از طرف خدا را در ادامه بخوانید...

یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. نامه ی او در موزه ی گلستان تهران تحت عنوان "نامه ای به خدا" نگهداری می شود.

مضمون این نامه به شرح زیر است :

بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا! سلام علیکم؛ اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند.

بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم :

۱ - همسری زیبا و متدین

۲ - خانه ای وسیع

۳ - یک خادم

۴ - یک کالسکه و سورچی

۵ - یک باغ

۶ - مقداری پول برای تجارت لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.

مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶ نظر علی طالقانی

نامه نظر علی طالقانی به خدا:

 نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ با خود گفت که مسجد خانه ی خداست. پس بهتر است داخل مسجد بگذارمش.

نهایتا به مسجد در بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) میرود و نامه را در پشت بام مسجد، در جایی پنهان میکند و با خودش میگوید: حتما خدا پیدایش میکند! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می گذارد.

صبح جمعه کاروان ناصرالدین شاه که می خواستند به شکار بروند، از جلوی مسجد می گذشتند، از آن جا که (به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد و خاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا یک باد تندی شروع به وزیدن می کند و نامه ی نظرعلی را از پشت بام، روی پای ناصرالدین شاه می اندازد.

ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند، دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند.

ناصرالدین شاه می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودند؛ پس ما باید انجامش دهیم. او دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این نامه در حال حاضر در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود. یادمان باشد وقتی میخواهیم پیش خدا برویم، فقط باید صفای دل داشته باشیم.http://alef.ir منبع


نیما یوشیج

دکتر نیستم اما برایت 10 دقیقه راه رفتن روی جدول کنار خیابان را تجویز میکنم تا بفهمی عاقل بودن چیز خوبی است اما دیوانگی قشنگ تر است.

برایت لبخند زدن  به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم تا بفهمی هنوز هم ،می شود بی منت محبت کرد.

به تو پیشنهاد میکنم گاهی بلند بخندی هر کجا که هستی یک نفر همیشه منتظر خنده های توست..

دکتر نیستم ،اما به تو پیشنهاد می کنم که شاد باشی!

خورشید هر روز صبح ،به خاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند!

هرگز منتظر فردای خیالی نباش سهمت را از شادی زندگی همین امروز بگیر ...

فراموش نکن مقصد همیشه جایی در انتهای مسیر نیست مقصد لذت بردن از قدم هاییست که بر میداریم

چایت را بنوش ! نگران فردایت مباش

از گندمزار من و تو فقط مشتی کاه می ماند برای بادها...

قانون کوسه ای

ژاپنی ها همواره عاشق ماهی تازه هستند. ولی آب نزدیک ژاپن برای چند دهه ماهی زیادی نداشت. بنابراین برای فراهم کردن غذای ژاپنی ها قایق های ماهی گیری بزرگتر شدند و مسافتی بیش از قبل را طی می کردند.
هر چه ماهیگیران دورتر می رفتند بیشتر طول می کشید تا ماهی بیاورند
اگر برگشتشان بیشتر طول می کشید ماهی ها دیگر تازه نبود.
برای حل این مشکل شرکت های ماهیگیری فریزرهایی را در قایقهایشان نصب کردند.
آنها ماهی های به دست آمده را در فریزر قرار می دادند. فریزرها این امکان را فراهم می کرد که قایق ها دورتر بروند و بیشتر بمانند. ولیکن ژاپنی توانستند به تفاوت بین ماهی تازه و منجمد پی ببرند و آن ها مزه ماهی منجمد را دوست نداشتند، قیمت ماهی منجمد کاهش پیدا کرد.
بنابرین شرکت های ماهیگیری مخزن هایی نصب کردند.
آنها ماهی می گرفتند و درون مخزن قرار می دادند، ماهی ها پس از کمی تحرک خسته می شدند و مزه تازه بودن خود را از دست می دادند. صنعت ماهی گیری دچار بحران قریب الوقوعی شد.
ولی آن ها امروزه ماهی های تازه به ژاپن می فرستند!!
چطور توانستند مدیریت کنند؟؟
برای اینکه طعم ماهی ها تازه بماند شرکت های ماهیگیری ژاپنی هنوز ماهی ها را در مخزن قرار می دهند ولی با یک کوسه کوچک!
ماهی ها تقلا می کنند و از این رو دائما در حال حرکتند تلاشی که می کنند باعث می شود آن ها تازه و سرحال باشند.
تا حالا به این موضوع پی برده اید که برخی از ما در استخر زندگی می کنیم ولی بیشتر مواقع خسته و کسل هستیم؟! اساسا در زندگی ما، کوسه ها چالش های تازه ای هستند که ما را فعال نگه می دارند.
اگر شما مدام در تکاپو باشید شاد خواهید بود. تلاشهایتان است که شما را پر انرژی نگه می دارد. پس در وضعیتی از سکون موفقیت را کسب نکنید و به آن شاد نباشید.
شما منابع، مهارت ها و توانایی هایی را برای ایجاد این تفاوت دارید کوسه ایی را درون مخزنتان قرار دهید و سپس خواهید دید که واقعا چقدر می توانید پیش بروید.

جذابیت انسانی

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت . دندان هایی نامتناسب با گونه هایش ، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره . روز اولی که به مدرسه جدیدی آمد ، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند . نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت . او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید :

‘میدونی زشت ترین دختر این کلاسی ؟ ‘

یک دفعه کلاس از خنده ترکید …

بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند . اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :

اما بر عکس من ، تو بسیار زیبا و جذاب هستی .

او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند .

او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد . مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .

سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم .

پنج سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :

‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از آن جذاب بود ! ‘

در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .

روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست ؟

همسرم جواب داد :

من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم .

و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید .

آیا می دانید؟

آیا میدانید: کاروان امام حسین (ع) در 28 رجب سال 60 هجری از مدینه حرکت کرد و سوم شعبان به مکه رسید
آیا میدانید: کاروان امام حسین (ع) 2 روز درمدینه ، 4 ماه و 10 روز در مکه ، 23 روز در راه ، 10 روز درکربلا ماند
آیا میدانید: کاروان سالار شهیدان 18منزل به منزل طی نمود و در روز دوم ماه محرم سال 61 هجری به سرزمین کربلا رسید
آیا میدانید: امام حسین (ع) 11 سال امامت نمود
آیامیدانید: امام حسین (ع) 58 سال عمر نمود
آیا میدانید: سرمبارک امام حسین بر روی نیزه سوره کهف وآخرین آیه سوره شعرا را میخواند وسیعلم الذین ظلموا.....
آیا میدانید: 51 سال بعد از رحلت رسول اکرم (ص) واقعه عاشورا اتفاق افتاد
آیا میدانید: شهدای کربلا از اولاد ابیطالب اسم شان در ناحیه مقدسه آمده 17 نفر هستند
آیا میدانید: دونفر از فرزندان امام حسین بنام های علی اکبر وعلی اصغر در روز عاشورا شهیدشده اند وحضرت رقیه درسوریه شهید شده است
آیا میدانید: سه نفراز فرزندان امام حسن مجتبی (ع) بنام های ابوبکر ، عبدالله ، قاسم به شهادت رسیدند
آیا میدانید: ازفرزندان مسلم ابن عقیل ومادرشان رقیه دخترحضرت علی(ع) بنام های محمد وابراهیم به شهادت رسیدند 
آیا میدانید: دونفر از فرزندان حضرت زینب(س) بنام های محمد و عون در روز عاشورا در رکاب دائی شان امام حسین به شهادت رسیدند
آیا میدانید: امام حسین به بالین هفت نفر از شهدا پیاده رفتند : مسلم ابن عوسجه – حسد – واضح رومی – جون ( برده بودند) ابوالفضل – علی اکبر – قاسم
آیا میدانید: بعد ازشهادت امام حسین (ع) 33 زخم نیزه و 34 ضربه شمشیر غیر از زخم های تیر دربدن مبارک ایشان بوده است
آیا میدانید: اولین شهید هاشمی ، علی اکبر بوده است
آیا میدانید: اولین شهید غیر هاشمی ، عبدالرحمن ابن عمیر بوده است
آیا میدانید: سه نفر از شهدا بنام های حضرت ابوالفضل ، علی اکبر ، عبدالرحمن ابن عمیر بدنشان قطعه قطعه شد
آیا میدانید: القاب امام حسین (ع) سیدالشهدا ، ثارالله ، ابا عبدالله بوده است
آیا میدانید: همسران امام حسین (ع) ، ام لیلا مادر علی اکبر ، رباب دخترامرالقیس مادر علی اصغر وسکینه ، شهربانو دختر یزدگردسوم مادر امام سجاد بوده اند
آیا میدانید: ازفرزندان ام البنین در روز عاشورا به نام های حضرت ابوالفضل 34 سال ، عبدالله 25 سال ، عثمان 21 سال ، جعفر 19 سال شهید شده اند
آیا میدانید: حضرت ابوالفضل(ع) دارای همسری بنام لبابه ودوفرزند بنام های عبیدالله وفضل داشت ، یکی از علتهای که نام عباس ابوالفضل بوده به معنی پدر فضل ودیگربه معنی پدر همه خوبی ها ، حضرت ابوالفضل درسن چهارده سالگی لباس پدرش اندازه او بوده است ، علمدار امام حسین بود ، درجنگ صفین هم بعنوان ساقی بوده است ، مشاور نظامی پدر بوده است ، 9 سال در عصر امامت برادرش امام حسن مجتبی ، 11 سال ازعمرش درزمان امام حسین (ع) ودرزمان شهادت پدرش امام علی (ع) 14 سال بوده است
آیا میدانید: درخصوص شهدای غیر هاشمی درکربلا
آیا میدانید: عبدالله ابن یقطر این شهید همزاد امام حسین است ومادرش به امام حسین شیرداد واین شهید را رضیع الحسین می خواندند
آیا میدانید: ابوشعشا از تیرانداز ماهر کوفه بوده واز سپاه عمرابن سعد خارج شد و در روز عاشورا 100 تیر به سوی دشمن پرتاب کرد وتنها 5 تیرش به خطا رفت
آیا میدانید: ابوثمامه صاعدی مسئول جمع آوری کمک های مالی واسلحه در کوفه برای مسلم ابن عقیل بوده واعلان وقت نماز ظهر را به یاد امام حسین آورد
آیا میدانید: حجاج ابن مسروق درتمام اوقات نماز موذن امام حسین از مدینه به مکه وازمکه به کربلا بوده است
آیا میدانید: زهیر سنی مذهب بوده واز نیروهای باج گیر کوفه بوده که در روز عاشورا دروقت نماز امام حسین به دعوت امام حسین به کربلا آمد و تمام تیرها را به جان خرید
آیا میدانید: عمران کلبی این شهید از قبیله ای بوده که نیمی مسلمان ونیمی دیگر مسیحی بودند او ومادرش به دعوت امام حسین به کربلا آمدند ومسلمان وشهیدشد
آیا میدانید: نافع ابن هلال راز نگهدار ، قاری قرآن ، کاتب حدیث ، ودر وقایع عاشورا مثل خبرنگار همه رامکتوب نمود ودرحالیکه زخمی شده بود اسیرشد وبه فرمان عمرابن سعد سرش را از تن جدا نمودند
آیا میدانید: واضح رومی این شهید ترک زبان بوده و پیاده می جنگید
آیا میدانید: وهب این شهید مادر وهمسرش هردو مسیحی بودند وبه دعوت امام حسین به کربلا آمدند ومسلمان وشهید شدند

قدرت خداوندی

حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود ، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگیری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع می کرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه  برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن و فرزندش را تصور می کرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند.
همانطور که در سبزه زار های خیالش گشت و گذاری می کرد ، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش و ماهیگیری تفریحی بود .پادشاه رشته ی خیال مرد فقیر را پاره کرد و با صدای بلند پرسید :
ای مردک در دستت چیست؟
 او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است . به دستور پادشاه آن ماهی به زور از مرد بیچاره گرفته شد و در مقابل هیچ چیزی هم به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سر افکنده به خانه باز گشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود . پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه به خود می بالید که چنین صیدی نموده است . همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد خاری از فلسهای ماهی به انگشتش فرو رفت ، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمی توانست بخوابد . پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه را پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت.
 پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعد از ازدیاد درد موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...
پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است .پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد .
پادشاه به او گفت:
آیا مرا می شناسی .....؟
آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ را از من گرفتی.
می خواهم مرا حلال کنی .
تو را حلال کردم.
می خواهم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم ، چه گفتی؟؟؟
گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم :
پروردگارا ......
او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده.
این داستان تاریخی یکی از زیبا ترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی می کند، این سلاح سلاح دعا است...
 التماس دعا

حکایتی جالب

حکایتی زیبا از مرحوم دکتر ناصر کاتوزیان, پدر علم حقوق

چندی قبل که مهمان یکی از آشنایان بودم به او گفتم : خروسی داشتید که صبح ها همه را از خواب بیدار میکرد چکارش کردید؟؟؟؟

 گفت سرش را بریدیم !!

همسایه ها همه شاکی بودند و میگفتند :

خروس شما ما را صبح ها از خواب بیدار میکند........ آنجا بود که فهمیدم هرکس مردم را بیدار کند باید سرش بریده شود!

در روزگاری که همه از "مرغ" حرف می زنند..

 کسی از "خروس" نمیگوید..

زیرا

همه به فکر سیر شدن هستند

نه

بیدارشدن..!!!

حرف بی عمل

ائمه علیه السلام می فرمایند: اگر به آنچه دیگران را به آن امر می کنید ،خود عمل نکنید باعث عذاب اخروی وپشیمانی هنگام مرگ خواهد شد.
پس سعی کنیم به آنچه می گوییم خود نیز عمل کنیم.شعار نباشد

عروسک- عروسک بازی

بعضی از ما فکر می کنیم بزرگ شدیم چون دیگر با هیچ عروسکی بازی نمی کنیم ، غافل از این که خود عروسک شده ایم ، آن قدر که دیگران به راحتی بازیمان می دهند. پس در گردش روزگار مراقب باشیم عروسک دست دیگران نگردیم. 

پیمان شکنی

درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد. در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود و غذایش میوه درختان سیب، گلابی و انار بود. روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درختان میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد. تا پنج روز، هیچ میوه‌ای از درخت نیفتاد! درویش بسیار گرسنه و ناتوان شد و بالاخره گرسنگی بر او غالب شد. عهد و پیمان شکست و از درخت چند گلابی چید و خورد. خداوند به سزای این پیمان شکنی او را به بلای سختی گرفتار کرد. داستان از این قرار بود؛
 
حدود بیست نفر دزد به کوهستان آمده بودند و اموال دزدی را میان خود تقسیم می‌کردند. یکی از جاسوسان حکومت آنها را دید و به داروغه خبر داد. ناگهان مأموران دولتی رسیدند و دزدان را دستگیر و درویش را هم جزو دزدان پنداشتند و او را هم دستگیر کردند. دادگاه تشکیل شد و طبق حکم یک دست و یک پای دزدان را قطع کردند. وقتی نوبت به درویش رسید ابتدا دست او را قطع کردند و همین که خواستند پایش را ببرند، یکی از مأموران بلند مرتبه از راه رسید و درویش را شناخت و بر سر مأمور اجرای حکم فریاد زد: این مرد از درویشان حق است چرا دستش را بریدی؟
 خبر به داروغه رسید، پا برهنه پیش شیخ آمد. گریه کنان از او پوزش خواست. درویش با خوشرویی گفت: در حقیقت این سزای پیمان شکنی من بود. من حرمت ایمان به خدا را شکستم و خدا مرا مجازات کرد. از آن پس در میان مردم، او با لقب درویش دست بریده معروف شد. همچنان در خلوت و تنهایی و به دور از غوغای خلق در کلبه‌ای بیرون شهر به عبادت و راز و نیاز با خدا مشغول بود. روزی یکی از آشنایان سر زده، نزد او آمد و دید که درویش با دو دست مشغول بافتن زنبیل است! درویش ناراحت شد و به دوست خود گفت: چرا بی خبر پیش من آمدی؟
مرد گفت: از شدت مهر و اشتیاق تاب دوری شما را نداشتم. شیخ تبسم کرد و گفت: ترا به خدا سوگند می‌‌دهم تا زمان مرگ من، این راز را به هیچکس نگویی. اما رفته رفته راز کرامت درویش فاش شد و همة ی مردم از این راز با خبر شدند. روزی درویش در خلوت به خدا گفت: خدایا چرا راز مرا بر خلق فاش کردی؟ خداوند فرمود: زیرا مردم نسبت به تو گمان بد داشتند و می‌پنداشتند که تو ریاکار و دزد بوده ای و من تو را رسوا کرده ام. راز کرامت تو را بر آنان فاش کردم تا بدگمانی آنها بر طرف شود و به مقام والای تو پی برند.
حکایتی از مثنوی معنوی

قطعه ای از یک کتاب

... بهتــــــــــــر است آدم لــــــــــــذت ببرد تا این که از چیزی ســـر دربیاورد. با دانستن، خودمان را برای همیشه زنجیر می کنیم به چیزهای غریب و مرگ مان را جلو می اندازیم. اگر آدم عمرش صدهزار سال باشد، ولی بداند چه روز و چه ساعتی می میرد، باز از عمر صدهزار ساله اش به اندازه ی یک عمر ده ساله که نداند کی می میرد لذت نمی برد. اگر خوب نگاه کنی، می بینی حماقت، نادانی و کلی از چیزهایی که اسم شان بد دررفته، همه جزء حسن های آدم هستند...!
 
... حیف آدم وقتی چیزی را درک می کند که کار از کار گذشته. وقتی آخر یک جاده هستی٬ دیگر چه اهمیتی دارد میان جاده چه نشانه ای برای تو بوده که راهت کوتاه تر و بهتر بشود...!
 
... مدت های طولانی است که فکر من را «هیچ» گرفته. ازش وحشت دارم چون می خواهم دیگر نبینمش و همین ندیدن است که باعث شده بیشتر ببینمش او قوی تر از من است چون علت من است...!
 
... اگر کسی در خیالش نتواند کاری را بکند در دنیای واقعی هم نمی تواند...!
 
... یکی از بازی هایی که همیشه تو تنهایی حسابی سرگرمم می کرد همین بود: چیزهای متضاد را کنار هم می گذاشتم و بعد ساعتها با آنها خودم را مشغول می کردم. این کار احمقانه بدجوری آرامم می کرد، چون بهم می فهماند قائده ی همه چیزها همین است و اگر جایی گیر یک چیز متضاد می افتم، نباید بترسم یا دست و پایم را گم کنم. چون این یک جور بازی ذهنی است فقط که حتی معلوم نیست بین کی و کی است تو دنیا. اگر نمی توانستم طور دیگری به آنها نگاه کنم، حتماً یک کاری تا حالا دست خودم داده بودم...!
 
... همیشه در همه ی زمان ها کسانی هستند که رویاها و آرزوهای بلند و عجیب زیادی دارند. و حاضرند به هر قیمتی که شده، حتی نابودی خودشان و بقیه به آنها برسند...!
 
از کتاب : رام کننده/محمدرضا کاتب

دعای هفت هیکل

دعای هفت هیکل
دعاى "هفت هیکل" شامل هفت دعای کوچک است که به هر کدام از آنها "هیکل" گفته می شود. این دعا از جمله ادعیه شریفه اى است که هر کس آن را بخواند یا در نزد خود نگاهدارد خداوند تبارک و تعالى او را از غیبت و بدگویى مردمان نگاهدارد و دشمنان او را مغلوب نماید.
هیکل اول :
                                    بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى باِللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ اَللّهُ لاَ اِلَهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَیُّومُ لَا تَاْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لَانَوْمٌ لَهُ مَا فِى السَّموَاتِ وَ مَا فِى اْلأرْض ِمَنْ ذَالَّذى یَشْفَعُعِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ اَیْدیهمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لاَیُحیطوُنَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ اِلاّ ِبماشآءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمواتِ وَ الأرْضَ وَ لایَؤُدُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِىُّ الْعَظیِمُ
                                به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای با عظمت و توانا خدای یکتایی که جز او خدایی نیست زنده و پاینده هرگز او را کسالت خواب فرا نگیرد تا چه رسد که به خواب رود اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است که را این جرأت است که در پیشگاه او به شفاعت برخیزد مگر به فرمان او علم او محیط است به آنچه پیش نظر او خلق آمده است و آنچه سپس خواهد آمد و خلق به هیچ مرتبه علم او احاطه نتواند کرد مگر به آنچه او خواهد قلمرو علمش از آسمان ها و زمین ها فراتر و نگهبانی زمین و آسمان بر او آسان و بی زحمت است چه او دانای بزرگوار و توانای با عظمت است
هیکل دوم :                                 
                                                          بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ اِذْ قالَتِ امْرَاَةُ عِمْرانَ رَبِّ اِنّى نَذَرْتُ لَکَ مَا فى بَطْنى مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنّى اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ سُنَّةَ مَنْ قَدْ اَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لاتَجِدْ لِسُنَّتِنا تحَوْیلاً اَقِمِ الصَّلوةَ لِدُلوُکِ الشَّمْسِ اِلى غَسَقِ الَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ اِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهوُداً وَ مِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً عَسى اَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْموُداً وَ قُلْ رَبِّ اَدْخِلْنى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ اَخْرِجْنى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لى مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَ
                                  به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به پروردگار بزرگ و توانا هنگامی که زن عمران گفت: پروردگار من نذر کردم فرزندی که در رحم دارم در راه خدمت تو آزاد کنم نذر مرا قبول کن تو دعای مرا می شنوی ما آئین همه پیامبرانی که پیش از تو فرستادیم نیز همین قرار دادیم و این طریقه ما را تغییر پذیر نخواهی یافت نماز را وقت آفتاب تا اول تاریکی شب به یاد آر و نماز صبح را نیز به جای آر که آن به حقیقت مشهود نظر فرشتگان شب و فرشتگان روز است و بعضی از شب بیدار و متهجّد باش و نماز شب خاصّ تو است به جای آور باشد که خدایت به مقام محمود "شفاعت" مبعوث گرداند و ای رسول ما دائم دعا کن که بار الهی مرا به قدم صدق داخل و به قدم صدق خارج گردان و به من از جانب خود بصیرت و حجّت روشنی که دائم یار و مددکار باشد عطا فرما
 
هیکل سوم :
                                      بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ آمَنَ الرَّسوُلُ بِما اُنْزِلَ اِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ امَنَ باِللّهِ وَ مَلئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالوُا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ اِلَیْکَ الْمَصیرُ لایُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لاتُؤاخِذْنآ اِنْ نَسینآ اَوْ اَخْطَاْنا رَبَّنا وَ لاتَحْمِلْ عَلَیْنآ اِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَاعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْلَنا وَ ارْحَمْنآ اَنْتَ مَوْلینا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ
                                به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای با عظمت و توانا ایمان آورده رسول و آنچه خدا بر او نازل کرد و مؤمنان نیز همه ایمان آورده و مؤمنان نیز همه به خدا و فرشتگان خدا و کتب آسمانی و پیغمبران خدا ایمان آوردند و گفتند ما میان هیچ یک از پیغمبران خدا فرق نگذاریم و همه یک زبان و یک دل در قول و عمل اظهار کردند که ما فرمان خدا را شنیده و اطاعت کردیم پروردگارا ما آمرزش تو را می خواهیم و می دانیم که بازگشت همه به سوی تو است خدا هیچکس را تکلیف نکند مگر به قدر توانائی او "در روز جزاء" نیکی های هر شخص به سود خود او و بدی هایش نیز به زیان خود اوست بار پروردگارا ما را بر آنچه به فراموشی یا به خطا کرده ایم مؤاخذه مکن بار پروردگارا تکلیف گران و طاقت فرسا چنانکه بر پیشینیان نهادی بر ما نگذار بار پروردگارا بار تکلیفی فوق طاقت ما را به دوش منه و بیامرز و ببخش گناه ما را و بر ما رحمت فرما تنها سلطان ما و یار و یاور ما را بر مغلوب کردن کافران یاری فرما
هیکل چهارم :
                                      بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ وَ قُلْ جآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ انَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شَفآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لایَزیدُ الظّالِمینَ اِلاّ خَساراً وَ اِذآ اَنْعَمْنا عَلَى الْإنْسانِ اَعْرَضَ وَ نَأبِجانِبِهِ وَ اِذا مَسَّهُ الشَرُّ کانَ یَؤُساً قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ اَهْدى سَبیلاً وَ بَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ اَمْرِ رَبّى وَ مآ اُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ اِلاّ قَلیلاً
 
                                       به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای بزرگ و توانا و بگو حق آمد و باطل را نابود ساخت که باطل خود لایق محو و نابودی "ابدی" است و ما آنچه از قرآن فرستیم شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمان است ولیکن کافران را به جز زیان چیزی نخواهد افزود و ما هرگاه به انسان نعمتی عطا کردیم روی بگردانید و دوری جست و هرگاه شرّ و بلایی به او روی آورد به کلّی از خدای مهربان مأیوس و نا امید شد تو به خلق بگو که هر کس بر حسب ذات و طبیعت خود عملی انجام خواهد داد و خدای شما بر آنکه راه هدایت یافته از همه کس آگاه تر است و ای رسول ما تو را از حقیقت روح می پرسند جواب ده که روح به فرمان خداست و آنچه از علم به شما دادند بسیار اندک است
هیکل پنجم :
                                           ِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ قالَ رَبِّ اِنّى وَ هَنَ الْعَظْمُ مِنّى وَ اَشْتَعَلَ الرَّاْسُ شَیْباً وَ لمَ ْ اَکُنْ بِدُعآئِکَ رَبِّ شَقِیّاً وَ اِنّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرآئى وَ کانَتِ امْرَاَتى عاقِراً فَهَبْ لى مِنْ لَدُنْکَ وَلیِّاً یَرِثُنى وَیَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقوُبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیّاً لَقَدْ صَدَقَ اللّهُ رَسوُلَهُ الرّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْشآءَ اللّهُ امِنینَ مُحَلِّقینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرینَ لاتَخافوُنَ فَعَلِمَ ما لَمْ تَعْلَموُا فَجَعَلَ مِنْ دوُنِ ذلِکَ فَتْحاً قَریباً
                                   به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای بزرگ و توانا عرض کرد که پروردگارا استخوان من سست گشت و فروغ پیری بر سرم بتافت و با وجود این آن دعایی به درگاه کرم تو چشم امید دارم و خود را محروم از عطای تو هرگز ندانسته ام بار الهی من از این وارثان کنونی که هستند و زوجه من هم نازا و عقیم است خدایا از لطف خاص خود فرزندی صالح و جانشینی شایسته به من عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد و تو ای خدا او را وارثی پسندیده و صالح مقرّر فرما البته خدا صدق و حقیقت خواب رسولش را محقّق و آشکار ساخت که در عالم رؤیا دید شما البته به مسجد الحرام با دل ایمن وارد شوید و سرها بتراشید و اعمال تقصیر احرام  بی ترس و هراس به جای آرید و خدا آنچه را "از مصالح" از مصالح صلح حدیبیّه  شما نمی دانستید می دانست و قبل از آن "فتح مکّه کنید" فتح نزدیک "حدیبیّه و خیبر" را مقرّر داشت
هیکل ششم :
                                        بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ قُلْ اوُحِىَ اِلَىَّ اَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الجِْنِّ فَقالوُا اِنّا سَمِعْنا قُرْآناً عَجَباً یَهْدى اِلىَ الرُّشْدِ فَامَنّا بِهِ وَلَنْ نُشْرِکَ بِرَبِّنا اَحَداً وَ اَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً وَ اَنَّهُ کانَ  یَقوُلُ سَفیهُنا عَلَى اللّهِ شَطَطاً
                                   به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای بزرگ و توانا ای رسول ما بگو مرا وحی رسیده که گروهی از جنّیان آیات قرآن را "هنگام قرائت من" و پس از شنیدن گفته اند که ما از قرآن آیات عجیبی می شنویم این قرآن خلق را به راه خیر و صلاح هدایت می کند بدین سبب ما به آن ایمان و دیگر هرگز به خدای خود مشرک نخواهیم شد و همانا بسیار بلند مرتبه است شأن و مرتبه اقتدار پرورودگار ما "و منزّه از آلایش زن و فرزند" او هم جفت و فرزندی هرگز نگرفته است و بیخردان ما به خدا دروغ بستند که به او فرزندی مسیح عزیز و فرشتگان را نسبت دادند
هیکل هفتم :
                                       بِسْمِ اللََّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیِم
اُعیذُ نَفْسى بِاللّهِ الْعَلِىِّ الْعَظیمِ وَ اِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَروُا لَیُزْلِقوُنَکَ بِاَبْصارِهِمْ لَمّا سَمِعوُا الذِّکْرَ وَ یَقوُلوُنَ اِنَّهُ لَمَجْنوُنٌ وَ ما هُوَ اِلاّ ذِکْرٌ لِلْعالمَینَ
                                    به نام خداوند بخشنده مهربان
پناه می برم به خدای بزرگ و توانا "ای رسول" نزدیک بود که کافران به چشمان بد چشم زخمت زنند که چون آیات قرآن بشنوند گویند که این شخص عجب دیوانه است حال آنکه این جز شرافت برای عالمیان هیچ نیست.

کبر،تق وا

وارد داروخانه شدم و منتظر بودم تا نسخه ام را تحویل دهند.
 فردی وارد شد و با لهجه ای ساده و روستایی پرسید :
کرم ضد سیمان دارین ؟
فروشنده با لحنی تمسخرآمیزپرسید:
کرم ضد سیمان ؟ بله که داریم .
کرم ضد تیر آهن و آجر هم داریم حالا ایرانیشو میخواهی یا خارجی ؟اما گفته باشم خارجیش گرونه ها
مرد نگاهش را به دستانش دوخت و آنها را رو به صورت فروشنده گرفت و گفت :
از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده ؛ نمی‌تونم صورت دخترمو ناز کنم ؟؟؟ اگه خارجیش بهتره خارجی بده .
متصدی داروخانه لبخند روی لباش یخ زد...
چه حقیر و کوچک است آن کسی که به خود مغرور است !
چرا که نمی‌داند بعد از بازی شطرنج ؛شاه و سرباز همه در یک جعبه قرار می‌گیرند . جایگاه شاه و گدا - دارا و ندار قبر است .
تقواست که سرنوشت ساز است ....
برای رسیدن به کبریا باید نه «کبر» داشت نه «ریا».....
مواظب باشیم که تقوا با یک «تق» ؛«وا» نرود...

فضیلت دعای ام داود ( روز آزادی در بندها )

سه روز روزه و 8رکعت نافله عصر. این راه حلی بود که وقتی فاطمه، ناامید از
گشایش کارش سراغ امام صادق(ع) رفت به او پیشنهاد شد. حالا 14قرن است که
نیمه ماه رجب، روز آزادی دربندها لقب گرفته و فردا ظهر روزی است که خواندن
دعای امام صادق گره از کار گرفتارها باز می‌کند؛ دعایی که در منابع دینی به
نام دعای ام داوود معروف شده است.
 
داود جوان مسلمان اهل معرفتی بود خلیفه دوم عباسی، منصور دوانیقی او را به دلیل مخالفت هایی که با حکومت داشت، به زندان انداخته و هیچ کس امیدی به آزادی او نداشت؛ تنها فرزند فاطمه که مادر رضاعى امام صادق(ع) هم به حساب می‌آمد، در مکان نامعلومی دور از مدینه اسیر بود و فاطمه اینطور که از او روایت می‌شود، آرزو داشت قبل از مرگ یک بار دیگر پسرش را ببیند. دو فرزند دیگر فاطمه قبلا شهید شده بودند و داود حالا تنها بهانه زندگی فاطمه بود.
وقتی مدت اسارت داود طولانی شد، به هر دری زد تا از او اطلاعی به دست آورد.خبرها همه تلخ و دردناک بودند. یک روز خبر مرگ داود را می‌آوردند، یک روز می‌گفتند او را لای دیوار گذاشته اند، روز دیگر از شکنجه داوود خبر می‌رسیدو کار تا جایی بالا گرفت که فاطمه از غم داود فرتوت و ناامید در انتظار مرگ بود.
روزی فاطمه با خبر شد که امـام صادق (ع ) بیمار اسـت و چون مادر رضاعی او بود، به عیادت امام رفت. وقت خداحافظی امام سراغ داود را گرفتند و فاطمه خبرهای ضد و نقیضی را که شنیده بود نقل کرد و برای آزادی پسرش چاره خواست.
امام فرمود:
«می‏دانی این ماه، ماه رجب است و دعا در آن زود به اجابت می‏رسد؟ چیزی را که می‏گویم دقیقاً انجام ده تا فرزندت از زندان آزاد شود.»
سه روز روزه و 8رکعت نماز، راه حلی بود که امام صادق(ع) پیش پای ام‌داود گذاشت و فرمود: «سه روز، سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم رجب را روزه ‏بگیر و روز پانزدهم هنگام ظهر غسل کن و نماز ظهر را بخوان و بعد از نماز ظهر هشت رکعت نافله عصر را بجا آور و بعد از نماز دعایی را که برایت خواهم نوشت بخوان و بعد از دعا به سجده برو و بگو:
 لَکَ سَجَدْتُ وَ بِکَ آمَنْتُ فَارْحَمْ ذُلِّی وَ فَاقَتِی وَ کَبْوَتِی لِوَجْهِی. طوری با خلوص دعا را بخوان که اشک از چشمانت جاری شود؛ حتی به اندازه بال مگس. که همین جاری شدن اشک و سوزش قلب نشانه اجابت دعاست.»
ام‌داود نماز را خواند و یکی دو روز بعد خبر آزادی پسرش را دریافت کرد. از ام‌داوود نقل شده که گفته بود: «دستـورهاى امام را طبق آنچه فرمـوده بـود عـمـلى کردم، شب شانزدهم از نیمه گذشته بود که پیغمبر(ص) را با جمعی از صالحان در خواب دیدم.
رسول خدا(ص) به من فرمود:
 «اى ام‌داود این جماعتى را که مشاهده مى کنى شفیعان تو هستند. براى تو دعا کرده اند و مژده مى دهند کهحاجت تو برآورده شده است. خداوند تو را مشمول رحمت خـود قـرار داده، مـحـفـوظ مـى دارد و فـرزنـد تو را هـم حفظ مى کند و او را سالم به آغوش تو بر مى گرداند.»

قطعه ای از یک کتاب

ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ !
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﻢ، ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﻪ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻳﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺧﻮﺩﻡ، ﺍﺯ ﻋﻤﺮﯼ ﻛﻪ ﺗﺒﺎﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺍﻡ.
ﻧﻪ !
ﺁﺩﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﺸﻖ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﯽ ﻛﻨﺪ...
 
 بیا وداع کنیم ...
بیا وداع کنیم ...
اگر بنا باشد کسی از ما بماند ...
همان به که تو بمانی ...
"کینه ی" تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا "عشق" من !
 
 عشق مثل همین بادهای کویریست، مگر نیاید، وقتی آمد چشم ها را کور میکند.
 
 زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکان که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین می‌برد.
 
 ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
 
 درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچ کس حالی کرد!
 
 کلیدر  "محمود دولت آبادی"