نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

نوشته ها و گزیده ها

گاه نوشته های علی احسانی مقدم

دلبستگی مال دنیا

یکی ازعلمای ربانی نقل می کرد:درایام طلبگی دوستی داشتم که ساعتی داشت وبسیارآن رادوست می داشت ،همواره دریادآن بودکه گم نشودو آسیبی به آن نرسد،اوبیمارشدوبراثربیماری آنچنان حالش بدشدکه حالت احتضاروجان دادن پیداکرد، دراین میان یکی ازعلماءدرآنجا حاضربودواوراتلقین می دادومی گفت :بگولااله الاالله اودرجواب می گفت : نشکن نمی گویم :ماتعجب کردیم که چرابه جای ذکرخدا،می گوید:نشکن نمی گویم ، همچنان این معمابرای مابدون حل ماند،تااینکه حال آن دوست بیمارم اندکی خوب شدومن ازاوپرسیدم ،این چه حالی بودکه پیداکردی ،مامی گفتیم بگولا اله الاالله ،تودرجواب می گفتی :نشکن نمی گویم .
 
اوگفت :اول آن ساعت را بیاوریدتابشکنم ،آن راآوردندوشکست. ،سپس گفت من دلبستگی خاصی به این ساعت داشتم ،هنگام احتضارشمامی گفتیدبگولااله الاالله ،شخصی شیطان را دیدم که همان ساعت رادریک دست خودگرفته ،وبادست دیگرچکشی بالای آن ساعت نگه داشته ومی گوید:اگربگوئی لااله الاالله ،این ساعت رامی شکنم ،من هم به خاطرعلاقه وافری که به ساعت داشتم می گفتم :ساعت رانشکن ،من لااله الا الله نمی گویم !

پوستین کهنه در دربار

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست. درباریان حسود که به او بدبین بودند خیال کردند که ایاز در این اتاق گنج و پول پنهان کرده و به هیچ کس نشان نمی‌دهد. به شاه خبر دادند که ایاز طلاهای دربار را در اتاقی برای خودش جمع و پنهان می‌کند. سلطان می‌دانست که ایاز مرد وفادار و درستکاری است. اما گفت: وقتی ایاز در اتاقش نباشد بروید و همه طلاها و پولها را برای خود بردارید.
نیمه شب، سی نفر با مشعل‌های روشن در دست به اتاق ایاز رفتند. با شتاب و حرص قفل را شکستند و وارد اتاق شدند. اما هرچه گشتند چیزی نیافتند. فقط یک جفت چارق کهنه و یک دست لباس پاره آنجا از دیوار آویزان بود. آنها خیلی ترسیدند، چون پیش سلطان دروغزده می‌شدند.
 

وقتی پیش شاه آمدند شاه گفت: چرا دست خالی آمدید؟ گنجها کجاست؟ آنها سرهای خود را پایین انداختند و معذرت خواهی کردند.سلطان گفت: من ایاز را خوب می‌شناسم او مرد راست و درستی است. آن چارق و پوستین کهنه را هر روز نگاه می‌کند تا به مقام خود مغرور نشود. و گذشته اش را همیشه به یاد بیاورد

اندکی خلوت با خود و معبود..


امروز جمعه 24 مرداد عین اب رودخانه سریع داره رد میشه ..

ما آدما دنبال چه چیز هستیم؟!


بد جور سرگردان به نظر میرسیم!


اصلا سال و ماه و هفته و روزها و دقیقه ها و ثانیه ها برای چه خلق شدند؟


ما کجای این کره خاکی هستیم..


بیاد حرف های پروفسور خدا دوست افتادم .کرسی را میخواستند به او واگذار کنند  خانم مجری که گویا چشم پزشک هم بود شروع به تمجید و تعریف و شعر خوانی برای استاد کرد  البته حق این استاد بزرگ چشم پزشکی دنیا هم هست  او کسی هست که 20 هزار چشم و وسیله بینایی شد و بعد از 7 یا 8 دهه از زندگی اش فقط خدمت به خلق را مهم میدانست..


او گفت زمانی که از من میگویید  انگار جلو آینه ام به خودم میگویم تو کی هستی؟


استاد تواضع فوق العاده ای داشت همه منتظر حرفهای متفاوتی بودیم  واقعا هم حرف هایشان متفاوت بود از خدا و خودشناسی بود از کرات و آسمانها و سرعت نور بود!


با سخنانش انسان بیشتر پی به قدرت خالقش میبرد ..


حال من در عجبم

چرا عده ای از ما آدم ها این همه گذر ایام را میبینیم .قدرت خدا را میبینیم هر روز جنازه هایی را بر دوش مردم به سمت آرامستان های ابدی میبینیم خیلی چیزها را میبینیم

اما

باورمان نمیشود چرا؟  در نهایت این سرعت گذشتن زمان است..

باید به خود اییم تا کی؟؟

به قول استاد خدادوست ما مشعل داریم  بازی های المپیک را یادتان هست قبل آن  تا شروعش مشعل دست آدم هاست و وظیفه انان رساندن مشعل فروزان به دست دیگری  وظیفه ما هم انگار همین است. دادن مشعل فروزان به نسل بعدی


آموزش و تربیت درست -نسلی درست - ژاپنی ها را که یادتان هست - من یادم نمیرود - شما هم یادتان نرود..


دوست بداریم همدیگر را ...